غزل 57

غزل 57

هزار بحر بود قطرة پروریدة ما

هزار ابر بود کاسه لیس دیدة ما

بطرز نغمة خود گو مثال بلبل مست

که هست این روش تازه آفریدة ما

همیشه در پی آزار ماست بخت سیاه

اگرچه هست غلام درم خریدة ما

ز طفل اشک بدینسان نشسته در خونم

بیا به بین که چها میکند چکیدة ما

چگونه ما و غم دوست یاد هم نکنیم

که ما رسیدة اوئیم و او رسیدة ما

دلم ز قید خرد رسته از پیش مروید

که رام کس نشود آهوی رمیدة ما

بما اگر نقط نیستی نهد غم دوست

عطاش بر سر ما منتش بدیدة ما

گذشت بردل ما هرچه جور و ناز تو بود

تو بگذر از دل در خاک و خون طپیدة ما

بباغ خاطر ما نیست نوبری «طالب»

برو دوباره مچین میوه های چیدة ما

غزل 56

بهر نوا ندهی صوت دلپذیر مرا

چشیدة مزة آتشین ضمیر مرا

نظیر من بجهان طوطئی نخواهی یافت

مگر در آینه پیدا کنی نظیر مرا

بجز صلای محبت بخوان نعمت حسن

گرسنة ننمود است چشم سیر مرا

بدان ملاحظه ریزم بدست پیرهن آب

که در ادب همه رحمت کنند پیر مرا

زبون چرخ نگردم بحفظ جان طالب

که روبهی نسزد طبع شیرگیر مرا

شعری عاشورائی از احمد ناظرزاده کرمانی با نام رضای حق

ای یاد تو در عالم آتش زده بر جانها

هر جا ز فراق تو چاک است گریبانها

نامت چو به لب آید هموار بود با آه

از شوق تو در دلها برپا شده طوفانها

پروانه ی بی پروا یعنی تو که در وصفت

بر منبر شاخ گل بلبل زده دستانها

ای گلشن دین سیراب با اشک محبانت

از خون تو شد رنگین هر لاله به بستانها

بسیار حکایت ها گردیده کهن اما

جانسوز حدیث تو تازه ست به دورانها

هرچند پریشانی شد حاصل عشاقت

با یاد تو از هر سو جمعند پریشانها

یک جان به ره جانان دادی و خدا داند

کز یاد تو چون سوزد تا روز جزا جانها

در دفتر آزادی نام تو به خون ثبت است

شد ثبت به هر دفتر با خون تو عنوانها

این سان که تو جان دادی در راه رضای حق

آدم به تو می نازد ای اشرف انسانها

قربانی اسلامی با همت مردانه

ای مفتخر از عزمت همواره مسلمانها

قربانگه عشق تو شد قبله ی اهل دل

زین کعبه ی جان افزا آرایش ایمانها

عشق بلاپرور خود را چو برند از یاد

با دوست چنین بندند بی واسطه پیمانها

مدح تو که یارد گفت ای سرور جانبازان

کاین وصف نمی گنجد در دفتر و دیوانها

منبع: دانشنامه شعر عاشورایی

شعری عاشورائی از محسن حافظی

هرکس شنید واقعه ی کربلا گریست                       

تنها نه بر تو دیده ی اهل ولا گریست

یک دشت نینوا ز نوای تو شد بلند

بر ناله ی غریبی تو نینوا گریست

یک آسمان ستاره به یاد تو چشم ما

ای مهر پر فروغ سپهر ولا گریست

در سوگ جانگداز تو ای دلنواز خلق

هرکس که شد به دام غمت مبتلا گریست

بر طوف شمع روی تو در بزم اشتیاق

پروانه بال و پر زد و سر تا به پا گریست

در روضه های خلد برین ختم الانبیا

هم چون علی و فاطمه و مجتبی گریست

چهل سال از فراق تو یعقوب کربلا

این یوسف فتاده به دشت بلا گریست

شعری عاشورائی از جودی خراسانی

ای رفته سرت بر نی، وی مانده تنت تنها

ماندی تو و بنهادیم ما سر به بیابانها                                 

ای کرده به کوی دوست هفتاد و دو قربانی

قربانت شومت این رسم ماند از تو به دورانها

قربانی هرکس شد با حرمت و نشنیدیم

دست و تن قربانی افتد به بیابانها

از خون گلوی تو این دشت گلستان شد

این سیر گلستان کرد سیرم ز گلستانها

ریحان خطّ اکبر برگرد رخ انور

برد از دل ما یکسر یاد گل و ریحان ها

ما جمع پریشانیم، هم بی سر و سامانیم

بردار سر و بنگر این بی سر و سامانها

اطفال حزین یکسر از داغ تو در آذر

پاها همه در زنجیر سرها به گریبان ها

شاها، نه همین «جودی» جان بر تو فدا سازد

ای شه به فدای تو بادا همه ی جانها

تسلیت شهادت جوادالائمه

سلام دوستان

ساروز شهادت جوادالائمه امام محمدتقی را خدمت دوستدارن حضرتش تسلیت عرض می کنم. شعری از علی اکبر لطیفیان در سوگ حضرت برایتان قرار می دهم شاید ...

این­ها به جای اینکه برایت دعا کنند

کف می زنند تا نفست را فدا کنند

یا جای اینکه آب برایت بیاورند

همراه ناله­ی تو چه رقصی به پا کنند

باید فرشته ها، همه با بال­های خود

فکری برای چشمِ پر اشک رضا کنند

هر چند تشنه ای ولی آبت نمی دهند

تا زودتر تو را ز سر خویش وا کنند

این قدر پیش چشم همه دست و پا مزن

اینها قرار نیست به تو اعتنا کنند

بال فرشته های خدا هست پس چرا؟

این چند تا کنیز تو را جابجا کنند

حالا که می­برند تو را روی پشت بام

آیا نمی­شود که کمی هم حیا کنند

تا بام می­برند که شاید سر تو را

در بین راه، با لبه­ای آشنا کنند

حالا کبوتران پر خود را گشوده اند

یک سایبان برای تنت دست و پا کنند


 

غزل 55

بسکه شد خاک عزیزان جسم غم پرورد ما

از سر آتش غبار آلوده خیزد گرد ما

کاه گل پون تر شود بوی خوش آید بر مشام

این رقم زد عشق بر روی غبار آلود ما

رشتة آمیزش از شمع ما بگسسته باز

زآن گریزانند از هم جمله تار و پور ما

بسکه آهنگش جگر کاو است و طرزش دلخراش

گوش میگیرد سپهر از نغمة داود ما

بسکه از مغز محبت استخوان پر کرده ایم

بوی مهر آید چو بر آتش گذاری عود ما

غم نداریم از هزاران غبن در بازار عشق

چون زیان ماست در سودای خوبان سود ما

چون برافروزیم از غیرت ملایم تر شویم

خلق ابراهیم دارد آتش نمرود ما

در ترقی گرچه (بیدانجیر) را مالیده ایم

خنده دارد سرو بر نشو و نمای زود ما

زادن ما بود آبستن بمرگ هر نشاط

عیشهای روز ماتم شد شب مولود ما

دوست میداند که ما دستی اگر برداشتیم

آستین بر جان فشاندن بود این مقصود ما

بسکه چون طالب ز سامان عبادت مفلسیم

جرم ما پهلوی طاعت مینهد معبود ما

رباعی برای امام رضا

چون قبله اهل دل خراسان رضاست

چشم همه قدسیان به احسان رضاست

گرخانه حق نرفته ای دل خوش دار

مهمان خداست هرکه مهمان رضاست

شعر از محمد رضا خوشنویس

میلاد امام هشتم مبارک باد

غزل 51

دیدم رخی عنان دل از دست شد مرا

چون چینی شکسته فغان پست شد مرا

در جام گل مشاهده کردم شراب حسن

زآن مو بمو چو مرغ چمن مست شد مرا

وارستم از تمیز فراز و نشیب دهر

پست و بلندها همه یکدست شد مرا

موئی نکرد خم بتن از صید مطلبی

آه از خدنگ ناله که از شست شد مرا

طالب بحیرتم که ازین طبع هرزه گرد

چون دل بکنج غمکده پابست شد مرا

بحر طویل حضرت زهرا(س) اثر حاج غلامرضا سازگار

شهر زیبای مدینه شده آبستن صد فتنه و بیداد که تا حشر به گردون رود از حنجره اهل ولا شیون و فریاد، که در ازمنه دهر ندارد کسی این حق کشی و ظلم و ستم یاد، شرافت ز میان رفته، قرار از دل و جان رفته، گل آرزوی ملت اسلام به تاراج خزان رفته، محمد که بود جان گرامی جهان‌ها ز جهان رفته، مدینه شده خاموش، جهان گشته سیه‌پوش، عجیب است که بعد از دو مه و نیم، غدیر نبوی گشته فراموش، در فتنه شده باز و سقیفه شده آغاز عدالت ز جفا خانه‌نشین، بیدادگری سر به درآورده، مولای دو عالم شده بی‌یاور و در خانه در بسته گرفته ز الم زانوی غم در بر و بر غربت اسلام کشد از دل پر غصه خود آه که آتش زده با شعله فریاد درون ارض و سما را.

ادامه نوشته