غزل 55
بسکه شد خاک عزیزان جسم غم پرورد ما
از سر آتش غبار آلوده خیزد گرد ما
کاه گل پون تر شود بوی خوش آید بر مشام
این رقم زد عشق بر روی غبار آلود ما
رشتة آمیزش از شمع ما بگسسته باز
زآن گریزانند از هم جمله تار و پور ما
بسکه آهنگش جگر کاو است و طرزش دلخراش
گوش میگیرد سپهر از نغمة داود ما
بسکه از مغز محبت استخوان پر کرده ایم
بوی مهر آید چو بر آتش گذاری عود ما
غم نداریم از هزاران غبن در بازار عشق
چون زیان ماست در سودای خوبان سود ما
چون برافروزیم از غیرت ملایم تر شویم
خلق ابراهیم دارد آتش نمرود ما
در ترقی گرچه (بیدانجیر) را مالیده ایم
خنده دارد سرو بر نشو و نمای زود ما
زادن ما بود آبستن بمرگ هر نشاط
عیشهای روز ماتم شد شب مولود ما
دوست میداند که ما دستی اگر برداشتیم
آستین بر جان فشاندن بود این مقصود ما
بسکه چون طالب ز سامان عبادت مفلسیم
جرم ما پهلوی طاعت مینهد معبود ما
+ نوشته شده در دوازدهم مهر ۱۳۹۲ ساعت 22:23 توسط عباس میرزاآقازاده خراسانی
|