آرزویم در شب لیله الرغائب

سلام دوستان

امشب لیله الرغائب است و شب آرزوها. من هم در این شب از خداوند منان درخواست می کنم و آرزو می کنم که همه مردم جهان به آرزوهایشان برسند و من و فرزندم هم نیز.  پس از آرزوی سلامتی و فرج آقا امام زمان و شفای بیماران دلی خوش و عمری با عزت در کنار خانواده و دوستان آرزویی است که در این شب از بارگاه باریتعالی دارم.

هاشمی رفسنجانی مردی از تبار خورشید آمد

سلام دوستان

چند روزی است که در دلم غوغا و آشوب به پا بود تا لحضاتی قبل که دلم به آرامش رسید. در خبر آمده که هاشمی رفسنجانی بار دیگر تمام  اعتبارش را برای نظام  خرج می کند تا جلوی این همه .... گرفته شود

در این لحظه فقط این بیت از علیرضا قزوه به ذهنم می آبد و بس

مولا نوشته بود بیا ای حبیب ما

تنها همین

پیامش چقدر غریب بود

هاشمی آمدی پس هزار جان گرامی فدای آمدنت

 

دعای سال نو

سلام دوستان

سال ۱۳۹۱ با همه تلخی ها و شیرینی هایش سپری شد و سال ۱۳۹۲ با تمام آرزوها و آمالش از راه رسید پس دعایی باید کرد در سال جدید و آرزویی

 

گذری بر مزار بزرگان در ظهیر الدوله

سرویس اجتماعی انتخاب: به گورستان ظهیرالدوله در خیابان دربند که پای می گذاری فضا تو را از خود بیخود می کند ، بزرگان ادب و هنر ایران زمین از ملک الشعرای بهار تا خالقان قطعات ماندگار موسیقی ، صبا و خالقی ، اساتید بنام آواز ،شعرای بنامی که کلامشان بزم های ما را می آراید و امروز در زیر سنگی خفته اند و نه آوای چنگی از انان می آید و نه ترنم آهنگی.بسیار زیبایی ها ، رعنایی ها و طناز ها و نازها ، قدرت ها و هنرها و هیاهوها که در پرده خاک مستورند و تو با آنان به اندازه عمرت خاطره داری! امید که هیچگاه این مکان غریب نیفتد و همواره به یادشان باشیم . یادشان گرامی باد.

با اشعار "مهدی سهیلی" عزیز به "بزم خاموششان" می رویم و به این بهانه در آخرین جمعه سال ، فاتحه ای نثار گذشتگان می کنیم که فراقشان جان را چنگ می زند ؛ ای خفتگان خاک ! زما بر شما درود ، ای دست پر عنایت حق دستگیرتان ، ای رفتگان پاک ! عطر سلام من به صغیر و کبیرتان .

گذر کردم به گورستان ياران / به خاک نغز گويان ، گلعذاران
همه آتش بيان و نغمه پرداز / دريغا در گلوشان مرده آواز
عجب بزمی که آهنگش خموشيست / نه جای باده و نه باده نوشيست


نهی گر گوش دل را بر سر سنگ / برآری ناگهان آه از دل تنگ
غلط گفتم ، در اين غمخانه غوغاست / نشان عاشقی در بی نشان هاست
پری رويان عاشق داده بر باد / همه شيرين لبان کشته فرهاد


خط بطلان به هر مجنون کشيده / بسی دلداده را در خون کشيده
همه در زير سروی ، پای بيدی / ولی نه آرزويی ، نه اميدی !!



هم اینانی که در خلوت خزیدند / عجب بزمی هنرمندانه چیدند
چو می خواندم خطوط سنگ ها را / در آنجا یافتم خاک صبا را
صبا در نغمه ها فرمانروا بود / دو زلف زهره در چنگ صبا بود
به ساز خود هزاران رنگ می داد / که هر سیمش هزاران زنگ می داد



مرا بر گور غمگینی گذر بود / که روی سنگ آن نام قمر بود
قمر آن عندلیب نغمه پرداز / زنی هنگامه گر هنگام آواز
قمر روزی که در کشور قمر بود / کجا او را از این منزل خبر بود
نه آوایی نه بانگی نه سروری / دو مشت استخوان در خاک گوری


به زیر سنگ دیگر داریوش است / که مست افتاده و در گل خموش است
ز خاطر رفته عشق و یادگارش / همان روزی که بودی زهره یارش


در انگشتان محجوبی نوا نیست / ز انگشتش به جز خاکی به جا نیست
طربسازی که خود سازش شکسته / بر آن گرد فراموشی نشسته
ولی گویی که از او می شنودم / من از روز ازل دیوانه بودم



میان صفه ها گور بهارست / فرامشخانه ای درلاله زار است
نوای مرغوایش با دل تنگ / بر آمد از دل خاک و دل سنگ
که ما رفتیم و بس جانانه رفتیم / خمار آلوده از میخانه رفتیم
تو ای مرغ سحر ها ناله سر کن / به بانگی داغ ما را تازه تر کن
اگر اکنون ملک افتاده در بند / بخوان بر یاد او شعر دماوند
منم پاییزی و نامم بهار است / دلم بر رحمت پروردگار است



رشد یاسمی استاد دیرین / به تلخی شسته دست از جان شیرین
فتاده بی زبان در گور تنگش / درخشد قطعه شعری روی سنگش
نسیم آسا از این صحرا گذشتیم / سبکرفتار و بی پروا گذشتیم
به چشم ما کنون هر زشت ، زیباست / چو از هر زشت و هر زیبا گذشتیم
گریزان از بر سودابه دهر / سیاوش وار از آذرها گذشتیم
کنون در کوی ناپیدا خرامیم / چو از این صورت پیدا گذشتیم
رشید از ما مجو نام و نشانی / که از سرمنزل عنقا گذشتیم


در آنجا چون رهی را خفته دیدم / دلم را از غمش آشفته دیدم
به یاد آمد مرا روز جدایی / که رفت از شمع چشمش روشنایی
دگر در نای او شور غزل نیست / کنون در شاعری ضرب المثل نیست
به خود گفتم چرا از این غزلساز / میان خفتگان برناید آواز
برآمد ناله یی از پرده خاک / شنیدم از رهی این شعر غمناک
الا ای رهگذر کز راه یاری / قدم بر تربت ما می گذاری
در اینجا شاعری غمناک خفته است / رهی در سینه این خاک خفته است
به شبها شمع بزم افروز بودیم / که از روشندلی چون روز بودیم



کنون شمع مزاری نیست ما را / چراغ شام تاری نیست مارا
سراغی کن ز جان دردناکی / برافکن پرتوی بر تیره خاکی
بنه مرهم ز اشکی داغ ما را / بزن آبی بر این آتش خدا را
ز سوز سینه با ما همرهی کن / چو بینی عاشقی یاد رهی کن


به نزدیک رهی خاک فروغ است / تو گویی آن همه شهرت دروغ است
پس از عصیان ، اسیر افتاده بر خاک / مغاکی تنگ با دیوار نمناک
تولد دیگر و مرگش دگر بود / ولی از این تولد بی خبر بود
که میلادی دگر باشد پس از مرگ / روان ها را سفر باشد پس از مرگ




تماشا کن که ایرج لال لال است / خموش از آن خروش و قیل و قال است
شکسته دست یزدان خامه اش را / ز دلها برده عارفنامه اش را
کجا رفت آن سخنهای بد آموز ؟ / کجا شد چامه های خانمان سوز
دریغ از ایرج و طبع خداداد / که در راه پریشان گویی افتاد
بدا بر ما که تن در گل بماند / به دیوان گفته باطل بماند
خوشا هجرت از اینجا با دل پاک / که همچون گل نهندت در دل خاک
خوشا آن کس که چون زین ره گذر کرد / به اقلیم نیکوکاران سفر کرد
خوشا ! با عشق حق در خاک رفتن / بدا! پاک آمدن ، نا پاک رفتن

به مناسبت درگذشت مرحوم مهندس حسین کاشی ساسی

دل نقد جان به خاک در دلستان سپرد

بوسید آستانش و با بوسه جان سپرد

اندوه عشق بر در غمخانه دلم

قفلی زد و کلید به دست فغان سپرد

مست آمدم به سیر چمن ناگهان نسیم

رنگ از رخم ربود و به برگ خزان سپرد

خبر ناگهانی بود و سریع. فقط یک کلام: حسین پر کشید و رفت.

در حال خواب و بیداری بودم و مبهوت از این خبر. آیا براستی واقعیت دارد یا نه یا خوابی پریشان مرا احاطه کرده.

اما نه خبر واقعیت دارد و تلخی آن جانم را احاطه کرده است. به سمت بیمارستان شهید بهشتی می روم و بازهم دعا می کنم که این خبر دروغ باشد.

مردم محل مثل همیشه که در مشکلات چون کوهی حامی فرد مصیبت زده می باشند در حیاط بیمارستان حضور می یابند تا با زبان بی زبانی برای حادثه دیدگان این مصیبت دعا کنند و ابراز همدردی. در این حادثه تصادف حاج نورعلی کاشی و همسرش و مرحوم حسین کاشی به همراه همسر و فرزند دلبندش دچار آسیب دیدگی می گردند که در این بین حال فرزند سه ساله این مرحوم وخیم است. جا دارد به درگاه حقتعالی عاجزانه شفای این کودک را طلب کنیم.

امشب شب اول قبر دوست عزیز و یار سفر کرده مان است و جایش در بین ما خالی

روحش شاد و قرین رحمت حق باد.

حفظ حرمت شهدا یا ...؟؟؟

سلام دوستان

نمی دانم چه بنویسم و چه بگویم فقط بغض و بغض و ...

 

 

 

بيزارم از تمام رفيقان نارفيق
اينها چقدر فاصله دارند، تا رفيق!

تا اين برادران ريا كار زنده‌اند
اين گرگ سيرتان جفاكار زنده‌اند

يعقوب درد مي‌كشد و كور مي‌شود
يوسف هميشه وصله‌ي ناجور مي‌شود

اينجا نقاب شير به كفتار مي‌زنند
منصور را هر آينه بر دار مي‌زنند

اينجا كسي براي كسي كس نمي‌شود
حتي عقاب در خور كركس نمي‌شود

جايي كه سهم مرگ جز تازيانه نيست
حق با تو بود ماندمان عاقلانه نيست

ما مي‌رويم چون دلمان جاي ديگر است
ما مي‌رويم هر كه بماند مخير است

ما مي‌رويم گر چه ز الطاف دوستان
بر جاي‌جاي پيكرمان زخم خنجر است

دل خوش نمي‌كنيم به ﴿...﴾ و مذهبش
در دين ما ملاك مسلمان ابوذر است

ما مي‌رويم مقصدمان نامشخص است
هر جا رويم بي‌شك از اين شهر بهتر است

از سادگي‌ست گر به كسي تكيه كرده‌ايم
اينجا كه گرك با سگ گله برادر است

ما مي‌رويم ماندن با درد فاجعه است
در عرف ما نشستن يك مرد فاجعه است

ديري است رفته‌اند اميران قافله
ما مانده‌ايم و قافله، پيران قافله

آن‌جا كه گرچه باب من و پاي لنگ نيست
بايد شتاب كرد مجال درنگ نيست

نامه ای از سردرد به مجله چشمه توسعه بابل

مجله وزین چشمه توسعه بابل

سلام علیکم

احتراماً اینجانب یکی از اهالی روستای خراسانی محله از توابع شهرستان بابل واقع در جاده قدیم آمل می باشم. همانطور که مستحضرید از وسط روستا جاده ارتباطی به بندپی غربی می گذرد که متاسفانه علائم راهنمایی هشدار دهنده که به منطقه مسکونی نزدیک می شوید و یا سرعت گیر وجود ندارد.

در انتهای این جاده پیچ تند 90 درجه ای وجود دارد که متاسفانه به علت سرعت زیاد رانندگان، این منطقه جزء منطقه ی حادثه خیز روستایمان محسوب می شود به نحویکه در هر ماه حداقل 3 تصادف منجر به جرح در این قسمت به وقوع می پیوندد. بطور مثال در مورخ 16/10/91 تصادف منجر به فوت نیز در این منطقه روی داده است. با مراجعات مکرری که به ادره راه و ترابری شهرستان بابل داشتم مصرانه از ریاست محترم آن اداره خواستم حداقل برای جلوگیری از حوادثی اینچنین با ایجاد سرعت گیر آسفالتی موافقت بفرمایند یا حداقل با گذاردن دیواره بتنی در طرفین جاده یا وسط جاده حداقل امنیت جانی اهالی این روستا را تامین کند. اما متاسفانه ریاست اداره با بیان این مطلب که ما برای این کار بودجه ای نداریم هیچگونه اقدامی انجام نداده است.

مجله وزین چشمه توسعه بابل

به راستی چقدر باید خون انسان های بیگناه در این جاده ریخته شود تا وجدان خفته اداره راه و ترابری شهرستان بابل بیدار شود.

راستی یادم آمد که مدیرکل راه و ترابری شهرستان بابل و ریاست سابق راه و ترابری شهرستان بابل در یکی از نقاط حادثه خیز همین شهرستان جان به جان آفرین تسلیم کردند و پس از مرگ این عزیزان آن نقطه حادثه خیز اصلاح شد.

آیا باید منتظر حادثه ای مشابه برای ریاست فعلی راه و ترابری بابل باشیم؟!!!!

عباس میرزاآقازاده خراسانی

غزلی از وحشی بافقی متناسب با حال و روز خودم

روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر

هوای یار دگر دارم و دیار دگر

به دیگری دهم این دل که خوار کردهٔ تست

چرا که عاشق تو دارد اعتبار دگر

میان ما و تو ناز و نیاز بر طرف است

به خود تو نیز بده بعد از این قرار دگر

خبر دهید به صیاد ما که ما رفتیم

به فکر صید دگر باشد و شکار دگر

خموش وحشی از انکار عشق او کاین حرف

حکایتیست که گفتی هزار بار دگر

عکسی خاطره انگیز از همکاران شعبه مرکزی صندوق قرض الحسنه حضرت ولی عصر شمال

سلام دوستان

این عکس را در تابستان ۱۳۹۱ در منزل ریاست شعبه در روستای درازکلای بابل توسط همکار عزیزم رجب عزیزنسب احمدی گرفتیم

بوی شهادت در کوچه پس کوچه های شهرم بابل

امروز پس از مدتها شهرم بوی جبهه و شهادت گرفت نمی دونم چرا یکباره نینوای سراج در گوشم طنین زد که

گلبرگ سرخ لاله ها در کوچه های شهر ما بوی شهادت می دهد

 شهرم بوی عطر یاس گرفت در زمانی که هم پیمانان و وراث سقفیه در شهرمان جولان می دهند و آتش به منزل امیدمان می افکنند.

 

آری شهید حسن درستی آمد را تا راه پاکی و درستی در شهرمان احیا شود.

سعادتی نصیب شد تا چند لحظه کوتاه در تشییع پیکر مطهر این شهید عزیز در چهارراه شهدا حضور داشته باشم. سوالات زیادی از زبان مردان و زنان شهرم شنیدم. راستی این آشنای غریبه کیه؟ این استخون و و پلاک و این همه تعظیم و تکریم؟

ولی به خدا قسم من بوی مهر و مهربانی شنیدم. من صدای خوش آمدی پسرم را در ورای هفت آسمان شنیدم.

من صدای لبیک یا مولانا حسین را از این استخوان ها شنیدم. من شنیدم ...

من بوی خوش شهادت را شنیدم

اگر آه تو از جنس نیاز است در باغ شهادت باز باز است