سلام دوستان

نمی دانم چه بنویسم و چه بگویم فقط بغض و بغض و ...

 

 

 

بيزارم از تمام رفيقان نارفيق
اينها چقدر فاصله دارند، تا رفيق!

تا اين برادران ريا كار زنده‌اند
اين گرگ سيرتان جفاكار زنده‌اند

يعقوب درد مي‌كشد و كور مي‌شود
يوسف هميشه وصله‌ي ناجور مي‌شود

اينجا نقاب شير به كفتار مي‌زنند
منصور را هر آينه بر دار مي‌زنند

اينجا كسي براي كسي كس نمي‌شود
حتي عقاب در خور كركس نمي‌شود

جايي كه سهم مرگ جز تازيانه نيست
حق با تو بود ماندمان عاقلانه نيست

ما مي‌رويم چون دلمان جاي ديگر است
ما مي‌رويم هر كه بماند مخير است

ما مي‌رويم گر چه ز الطاف دوستان
بر جاي‌جاي پيكرمان زخم خنجر است

دل خوش نمي‌كنيم به ﴿...﴾ و مذهبش
در دين ما ملاك مسلمان ابوذر است

ما مي‌رويم مقصدمان نامشخص است
هر جا رويم بي‌شك از اين شهر بهتر است

از سادگي‌ست گر به كسي تكيه كرده‌ايم
اينجا كه گرك با سگ گله برادر است

ما مي‌رويم ماندن با درد فاجعه است
در عرف ما نشستن يك مرد فاجعه است

ديري است رفته‌اند اميران قافله
ما مانده‌ايم و قافله، پيران قافله

آن‌جا كه گرچه باب من و پاي لنگ نيست
بايد شتاب كرد مجال درنگ نيست