زندگينامه مهدي اخوان ثالث به روايت خود ( 4 شهريور سالروز درگذشت اخوان ثالث )
. . . يادم ميآيد در حدود بيست و هفت هشت سال پيش تازه جوانههاي شعر در دلم پنهاني ميشكفت و مرا بيآرام و بيتاب ميكرد و ميخواستم به وسيلهاي، به شيوهاي، آن هيجانات و خطور و خطرههاي نهفتة دروني را بيرون بريزم و برملا كنم، و داشتم كم كم در گوشه و كنار دفتر و دستكها و كتابها و حتي در و ديوار خانهمان نخستين نشانههاي اين بيماري ـ يعني شاعري ـ را بروز ميدادم و اندك اندك به گوش پدرم (علي اخوان ثالث كه تربت پاكش غرقه باد در انوار اهورائي ايزدان و امشاسپندان،) ميرساندم در آن وقتها كه پدرم كم كم داشت بو ميبرد كه پسرش، پسر بزرگش، مثل اينكه يك باكيش هست، و البته مادرم قبلا فهميده بود يعني خودم بروز داده بودم كه بله، مثلا دارم شعر ميگويم.