زندگينامه مهدي اخوان ثالث به روايت خود ( 4 شهريور سالروز درگذشت اخوان ثالث )

. . . يادم مي‌آيد در حدود بيست و هفت هشت سال پيش تازه جوانه‌هاي شعر در دلم پنهاني مي‌شكفت و مرا بي‌آرام و بي‌تاب مي‌كرد و مي‌خواستم به وسيله‌اي، به شيوه‌اي، آن هيجانات و خطور و خطره‌هاي نهفتة دروني را بيرون بريزم و برملا كنم، و داشتم كم كم در گوشه و كنار دفتر و دستكها و كتابها و حتي در و ديوار خانه‌مان نخستين نشانه‌هاي اين بيماري ـ يعني شاعري ـ را بروز مي‌دادم و اندك اندك به گوش پدرم (علي اخوان ثالث كه تربت پاكش غرقه باد در انوار اهورائي ايزدان و امشاسپندان،) مي‌رساندم در آن وقتها كه پدرم كم كم داشت بو مي‌برد كه پسرش، پسر بزرگش، مثل اينكه يك باكيش هست، و البته مادرم قبلا فهميده بود يعني خودم بروز داده بودم كه بله، مثلا دارم شعر مي‌گويم.

ادامه نوشته

غزل 20

غزل 20

خو کرده با فغان دل بی حوصلة ما

ناموس وفا برده زبان گلة ما

سرشار کنی جام تغافل گنهت نیست

آگه نه ای از نازکی حوصلة ما

هان اهل نظر وقت وداع دل و دینست

یوسف بخرید، آمد در قافلة ما

دردا که نسیمی ز گلستان وفا نیست

با شوخ پریشان هوس ده دلة ما

ما فوج اسیران صف آشفته دلانیم

ها سلسلة زلف تو ها سلسلة ما

ره بی خس و خارست مبادا بکف پای

ناسفته بماند گهر آبلة ما

طالب غزلی سرزده امید که خوبان

بر عشوه نویسند برات صلة ما

«فیش نخوامه، پول ره بیرن هدن این بیچاره ها»

علیرضا قلی زاده در مطلبی با عنوان درس انسانیت در سایت «شمال فردا» نوشت:

روز گذشته برای انجام کاری به شعبه مرکزی بانکی در یکی از شهرهای مازندران رفته و در صف انتظار ایستاده بودم.به ناگاه متوجه صدای مردی شدم که به زبان محلی به مسئول باجه می گفت:من خوامه مردم وسه که تلویزیون نشون دینه کمک هاکنم (من می خواهم برای مردمی که تلویزیون نشان می دهد کمک کنم)

ادامه نوشته