غزل 20
غزل 20
خو کرده با فغان دل بی حوصلة ما
ناموس وفا برده زبان گلة ما
سرشار کنی جام تغافل گنهت نیست
آگه نه ای از نازکی حوصلة ما
هان اهل نظر وقت وداع دل و دینست
یوسف بخرید، آمد در قافلة ما
دردا که نسیمی ز گلستان وفا نیست
با شوخ پریشان هوس ده دلة ما
ما فوج اسیران صف آشفته دلانیم
ها سلسلة زلف تو ها سلسلة ما
ره بی خس و خارست مبادا بکف پای
ناسفته بماند گهر آبلة ما
طالب غزلی سرزده امید که خوبان
بر عشوه نویسند برات صلة ما
+ نوشته شده در سوم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 18:44 توسط عباس میرزاآقازاده خراسانی
|
باسمه تعالی