غزل 666

دل عاشق به پیغامی بسازد

بیاد نامه یا نامی بسازد

مرا کیفیت چشم تو کافیست

ریاضت کش ببادامی بسازد

ندارم ظرف می دل را بگوئید

سفالی بشکند جامی بسازد

اگر مرد است گردون بار دیگر

بدین ناپختگی خامی بسازد

قناعت بیش ازین نبود که عمری

بجامی دردی آشامی بسازد

چو من مرغی نکرده صید ایام

مگر کز زلف او دامی بسازد

دعا گو قحط شو «طالب» حریفی است

که ایامی به دشنامی بسازد