خالی ز خار کینه چو سازیم سینه را

نشتر فرو بریم بدل آبگینه را

فرق از دکان خود ننماید ز جوش داغ

گر پیش گلفروش گشائیم سینه را

یکپایه گر فراتر از اوج خود رویم

آریم زیر پا فلک هفت زینه را

هرچند بیش خرج کند بیشتر شود

چشم جدا ز دوست متاع خزینه را

«طالب» نیافت مثل خودی در وفا بدهر

آری قرینة نبود بی قرینه را