غزل 46
ای بسویت عقل را اندازها
در هوایت هوش را پرواز ها
آتشم در پردة دل زن که هست
سوزها را نسبتی با سازها
طوف اهل کعبه دیدن هان به بین
گرد چشمانش طواف نازها
برده ام در کشور زلفی بسر
مو بمویم دیده دست اندازها
گرچه نی بایست ما را نی پری
می کنمیش گرد سر پروازها
مطرب و بلبل همیشان نسبت است
سازها خویشند با آوازها
گرد غم سعد فغانم شد بلی
سرمه را جنگست با آوازها
پرده چون مستی براندازد ز دل
بر زبانها بیخود آید رازها
تا هوا گیرد سوی ما آن تذرو
شاهبازان نظر پروازها
در نزاکت خانة چشمان یار
نازها دارند بر هم نازها
طالب از چشم و لب آن فتنه گشت
سحرها همسایه ها با اعجازها
+ نوشته شده در بیست و چهارم آذر ۱۳۹۱ ساعت 15:30 توسط عباس میرزاآقازاده خراسانی
|