مرگ جان میدهد از حسرت افسردن ما

گور لب می مکد از چاشنی مردن ما

هر نفسی می کند از دیدة ما جذب سرشک

خاک گوئی شده افیونی خون خوردن ما

سعی از حد بشد و قطرة خونی نچکید

پنجة عشق خجل گشت از افشردن ما

منشان گرد بر ایندل که حرامست حرام

همچو آزردن ضید حرم آزردن ما

خو بدین آب و هوا کرده دل ما طالب

مصلحت نیست ز میخانه برون بردن ما