در سوگ سیمین دانشور بانوی داستان نویس ایران
تا که جان دارم و از سینه برآید نفسم
مگذارید که بی باده برآید نفسم
همه جا هر شو و هر روز شرابم بدهید
آخرین لحظه عمرم می نابم بدهید
عاقبت مست و خرابم ز می ناب کنید
راحت آن لحظه مرا تا به ابد خواب کنید
بگذارید مرا داخل یک تابوتی
بدهید تخته هایی همه از چوب و زر و یاقوتی
مزد غسال مرا سیر شرابی بدهید
همه را از همه جا مال خرابی بدهید
هر که پرسید که مردست جوابش بکنید
ز می خالص انگور خرابش بکنید
به نمازم مگذارید بیاید واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
روی قبرم بنویسید وفادار برفت
آن جگر سوخته، دلسوخته از دام برفت
+ نوشته شده در بیست و دوم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 22:13 توسط عباس میرزاآقازاده خراسانی
|