او نزديك به بيست و دو سال در راديو عليرغم فشار بعضي از مسئولان رژيم حاكم (از سال تأسيس راديو از چهارم ارديبهشت 1319 تا هنگام مرگ در هفدهم آبان 1341) به اجراي برنامه مشغول بود و برنامه اش مقبول همه مردم ايران به شمار مي رفت. از اين پژوهشگر، يازده اثر چاپ شده در زمينه ادبيات و دو اثر در زمينه اتو بيوگرافي و بهايي پژوهي به جا مانده است و چند اثر چاپ نشده.

به گزراش اخلاق نیوز، «نام فضل الله مهتدي مشهور به «صبحي» از پيشكسوتان ادبيات كودكان و نوجوانان ايران و گرد آورنده قصه هاي فولكلوريك، نامي آشنا براي همه ادب دوستان ايران است. بچه هاي چند نسل قبل با صداي گرم او و قصه هايش در راديو بخوبي آشنا هستند. او نزديك به بيست و دو سال در راديو عليرغم فشار بعضي از مسئولان رژيم حاكم (از سال تأسيس راديو از چهارم ارديبهشت 1319 تا هنگام مرگ در هفدهم آبان 1341) به اجراي برنامه مشغول بود و برنامه اش مقبول همه مردم ايران به شمار مي رفت. از اين پژوهشگر، يازده اثر چاپ شده در زمينه ادبيات و دو اثر در زمينه اتو بيوگرافي و بهايي پژوهي به جا مانده است و چند اثر چاپ نشده.»

او در يك خانواده بهايي چشم به جهان گشود و در همين فرهنگ باليدن گرفت و به جواني پر شور در تبليغ بهائيت تبديل شد كه به قول خودش مي خواست همگان را بهايي ببيند. مراحل ترقي را تا بدانجا طي كرد كه به مقام كتابت و همنشيني با عبدالبها در خلوت و جلوت و در سفر و حضر نائل شد. مقامي كه آرزوي هر بهايي بود و به خاطر همين مقام مورد تكريم و احترام شديد بهائيان قرار داشت. الواحي در مدح او به قلم عبدالبها صادر گرديد كه بر اعتبار و مكانت او افزود...

پژوهشگر، نويسنده، سخنران و داستان گوي توانا و شهير معاصر

مرحوم فضل الله مهتدي، مشهور به «صبحي» (متوفي 1341. ش)، پژوهشگر، نويسنده، سخنران و داستان گوي توانا و شهير معاصر، در كاشان ديده به جهان گشود. او در خانه اي ديده باز كرد كه «از قدماي احباء» محسوب مي شدند، و خويشاوندي دوري با حسينعلي بهاء (مؤسس بهائيت) داشتند، طبعا او نيز در راه همان خاندان پا گذاشت، الواح و آثار بهاء را حفظ و كتب بهائيان را تماما مطالعه كرد. سپس براي تبليغ اين مسلك به شهرهايي چون قزوين، زنجان و آذربايجان رفت. مدتي نيز در عشق آباد (قلمرو وقت امپراتوري تزاري) اقامت كرد و به نسخه برداري از الواح عباس افندي و ديگر مبلغان بهائيت مشغول شد. سفر اخير وي سه سال به طول انجاميد و ديدگاهش در اين سفر (به دليل آنچه از سوء رفتار بهائيان و حتي مبلغان تراز اول اين مسلك با يكديگر و نيز مردم مشاهده كرد) نسبت به بهائيت كمي سست گرديد، اما البته «ايمان و اعتقاد» وي به «اصل امر» بر جاي ماند و به شوق ديدار عبدالبهاء عباس افندي (پيشواي بهائيت) راهي حيفا شد.

اشتياق بسياري كه صبحي به ديدار با عبدالبهاء داشت، پس از نخستين ديدار وي با افندي، به جاي شدت يافتن، سردي پذيرفت. به قول خودش، «چون آنچه را از قبل شنيده و قطع كرده بودم نديدم، كمي افسرده شدم و مثل اينكه نمي خواستم باور كنم عبدالبهاء اين كس است»!  چندي از اقامت صبحي در حيفا نگذشت كه عباس افندي او را به عنوان منشي و كاتب مخصوص خود برگزيد و محرم اسرار خويش كرد. او در سفرها همراه عباس افندي بود و مناسبات بسيار نزديكي با وي داشت. عبدالبهاء نيز به وي شديدا توجه مي كرد و در مسافرت ها او را «هميشه پهلوي خويش جاي» مي داد «و هر جا» مي رفت «با خود» مي برد، چندان كه خود به صبحي گفته بود: «وفور محبت من تو را مغبوط همه كرده است.»

صبحي را عبدالبهاء مأمور تبليغ بهائيت در ايران كرد، از اين رو او از حيفا به ايران برگشت و در قزوين، تبريز و همدان به اين كار اشتغال يافت. چندي از ترك حيفا نگذشته بود كه عبدالبهاء درگذشت و شوقي افندي (با تلاش مادرش: دختر عبدالبهاء) بر جاي وي تكيه زد. اين امر خوشايند صبحي نبود. چه، گذشته از حرف و حديث هايي كه در مورد وصيت نامه ي منسوب به عباس افندي (مطرح شده از سوي شوقي و مادرش) بر سر زبان ها بود و همين امر به انشعاب ها و درگيري هاي تازه اي ميان بهائيان انجاميد، صبحي از رذايل اخلاقي شوقي كاملا آگاه بود. اين رخدادها، همراه مشاهدات و تأمل هاي پيشين، صبحي را در بازگشت به ايران و گشت و گذاري كه در ميان بهائيان قزوين و.... داشت، دگرگون كرد: «از قزوين به طهران آمدم، اما اين بار حالم دگرگون بود. آن جورش و خروش سابق و شور پيشين را نداشتم. قدري معتدل شده بودم. لوح احمد را نمي خواندم و گرد نماز نمي گرديدم و در محافل احبا جز به حكم اجبار نمي رفتم...» اينك او به جاي تبليغ، جواناني را كه مشتاق تبليغ براي بهائيت بودند ارشاد مي كرد كه از ميان راه بازگردند.

در اين اثنا او با عبدالحسين آيتي (آواره سابق) كه از بهائيت به آغوش تشيع برگشته بود ملاقات كرد و اين امر بر دوري وي از بهائيت شدت و سرعت بخشيد. اما محافل بهائي او را آسوده نگذاشتند و تمامي ديدارها و رفتارهاي وي را كنترل مي كردند و سرانجام نيز محفل بهائيت ايران در 1307 ش حكم طرد و تكفير وي را صادر كرد. در پي اين امر، بهائيان صبحي را شديدا آزار دادند، به گونه اي كه حتي وي از خانه ي پدر رانده شد و ناگزير گرديد خانه اي در سنگلج براي خود تهيه كند.

توالي عمل ها و عكس العمل ها، سرانجام صبحي را به نگارش و انتشار دو كتاب به نام هاي «كتاب صبحي» (انتشار 1312. ش) و «پيام پدر» (1335. ش) وادار ساخت كه در آن ها ضمن شرح ترفندهاي تبليغاتي و رياكاري ها، ظاهرسازي ها، مظلوم نمايي ها، و فسادهاي اخلاقي و اقتصادي سران بهائيت، ماهيت پوشالي اين مسلك و تناقضات آشكار آن را افشا كرده و دلايل بريدن خود از فرقه ي ضاله را به شيوايي باز گفته است.

صبحي - كه فردي دانشمند و آشنا به ادب و فرهنگ فارسي، و داراي قدرت بيان و قلم بود - پس از دوره اي انزوا، در 1312 به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و در مدارس مختلف به تدريس ادبيات فارسي اقدام كرد. همچنين در سال 1319 در سازمان تازه تأسيس راديو، اجراي برنامه و داستان گويي براي كودكان و نوجوانان را به عهده گرفت و بيش از بيست سال اين مسئوليت را با توانايي انجام داد. برنامه هاي راديويي صبحي جاذبه و محبوبيت خاصي داشت و صداي گرمش هنوز در آرشيو راديو نگهداري مي شود. وي همچنين در زمينه ي گردآوري داستان هاي فولكوريك ايراني از سراسر كشور نيز سهمي وافر داشت و به همين مناسبت به عضويت «انجمن ايراني فلسفه و علوم انساني» درآمد. تأليفات گوناگون او بارها تجديد چاپ شده و بعضا به زبان هاي خارجي، از جمله: آلماني، چكي و روسي ترجمه شده است.
صبحي در 17 آبان 1341 در تهران درگذشت و در آرامگاه ظهيرالدوله روي در نقاب خاك كشيد.

به نقل از: نرم افزار "بهاء بی بها"، موسسه احرار اندیشه