غزل 34

صبا شکست کله گوشه ریاحین را

نمک ز خندة گل داد حسن نسرین را

کشید پردة ز رخ فرصتست تو نیز

ز روی داغ برافکن نقاب مشکین را

فلک وسیله بیدارئی مهیا ساز

که بخت خفتة ما کج نهاد بالین را

مدار چشم اجابت که در زمانة ما

دعا ز طاق دل افتاده است آمین را

حریف مشرب ما عارفان حق رندیست

که پشت پا زده هم کفر و هم دین را

من آن نیم که بافسون عیش و سحر نشاط

بدل بخنده کنم گریه های رنگین را

گرفته جنس بلا رونقی که دشمن و دوست

ز ما بنرخ دعا میخرند نفرین را

چه ذوق دید که با دلشکتگان ز فراق

که ابروی تو در آغوش میکشد چین را

سبک متاز که سرهای بسته بر فتراک

چه کعبه گرم طوافند خانة زین را

شگفته رو غزلی باز خامة طالب

نگاشت بر ورق آماده باش تحسین را

نگاهی نو به زندگینامه طالب آملی

چکیده:

این پژوهش سعی دارد تا با توجه به مثنوی طالب و زهره تحقیقی تازه دربارة زندگی طالب آملی ارائه کند. طالب از دوران کودکی به تحصیل دانش و ادب پرداخت و در علوم زمان خود، هندسه، فقه، ادبیات عرب و شعر و حکمت استاد گردید و از خوشنویسان بنام خط نستعلیق زمان خود گردید و آشنایی طالب با زهره آغاز شاعری او را رقم می زند و برای اعتبار و شهرت و برای رسیدن به عشق خود اولین سفر خود را آغاز و پس از برگشت از سفر و خیانت زهره، طالب برای همیشه زادگاه خود را ترک و راه سفر در پیش گرفت و با طی مدارج ترقی از کاشان و اصفهان و مرو و هند و با توانمندی و کیاست خود به بالاترین منصب ادبی زمان خویش ملک الشعرائی دربار هند رسید و تأثیر خواهرش ستی النساء در دوران حیات و پس از مرگ طالب که در اوج افتخار بود را به تصویر می کشد.

کلمات کلیدی: طالب آملی – زهره چلاوی – ستی النساء بیگم –جهانگیرشاه – اعتمادالدوله – میرزاغازی – بکتش خان

ادامه نوشته

مرغ غزلخوان

من که از روز ازل گوش به فرمان بودم

در ره پاس حرم شحنه و دربان بودم

من که از عاشقی و عشق نمی دانستم

بی سبب بر سر این دایره حیران بودم

درس دلدادگی و مهر تو از خاطر رفت

عجبی نیست که در درس تو نادان بودم

تا شنیدم سخن عشق تو از مخزن دل

سر و جان باختم و در پی جانان بودم

مصلحت نیست که از لطف تو نومید شوم

گرچه عمری ز گنه بنده شیطان بودم

حالیا ناله من نغمه امروزی نیست

من همان روز ازل مرغ غزلخوان بودم

تو گذشتی ز کنار من و از یادت رفت

سالیانی ز غمت بی سر و سامان بودم

خوشنویسم غم هجر تو نویسم شب و روز

با خط عاشقی ات شهره دوران بودم

شعر از: سید محمدرضا خوشنویس

علی اسفندیاری (نیما یوشیج)

کشور: ایران
شهر: یوش
تاریخ: در ۱۳ دی ۱۳۳۸ درگذشت
محل دفن: در امامزاده عبدالله تهران به خاک سپرده شد سپس در سال ۱۳۷۲ خورشیدی بنا به وصیت وی پیکر او را به خانه‌اش در یوش منتقل کردند (محل دفن در نقشه)

نیما یوشیج

علی اسفندیاری مشهور به نیما یوشیج (زاده ۲۱ آبان ۱۲۷۴ در دهکده یوش  استان مازندران – درگذشت ۱۳ دی ۱۳۳۸ در شمیران شهر تهران) شاعر معاصر ایرانی است. وی بنیانگذار شعر نو فارسی است.

نیما یوشیج با مجموعه تأثیرگذار افسانه که مانیفست شعر نو فارسی بود، در فضای راکد شعر ایران انقلابی به پا کرد. نیما آگاهانه تمام بنیادها و ساختارهای شعر کهن فارسی را به چالش کشید. شعر نو عنوانی بود که خود نیما بر هنر خویش نهاده بود. تمام جریان‌های اصلی شعر معاصر فارسی مدیون این انقلاب و تحولی هستند که نیما مبدع آن بود.

ادامه نوشته

غزل 33

باشک از چهره شستم دوش رنگ زعفرانی را

لباس از شبنم گل ساختم برگ خزانی را

سری چون نقش پای دوست با افتادگان دارم

از آن بر آسمانی برگزیدم آستانی را

اگر ضعف دلم باور نداری جلوه گر سازم

ز روی هفت جوش چهره این راز نهانی را

چه شد گر ذره ام چون شهسوار همتی دارم

که با خورشید خاور ننگ دارد همعنانی را

شکنج آستین غنچه ام بر پای هر گلبن

بمیراث از نسیم صبح دارم گلفشانی را

ازین پس ما و جاهل مشربی و ناخردمندی

بیاران پیشکش کردیم علم و نکته دانی را

بخون غلطندة حرمان فیضم یاد ایامی

که در آغوش می خفتم عروسان معانی را

نهان دار اشک خونین در جگر تا کی بود طالب

بدین یاقوت دریائی حسد یاقوت کانی را

سالروز ملک الشعرایی طالب آملی

سلام دوستان

دهم دی ماه سال ۱۰۲۸ هجری قمری سیدمحمد بن عبدالله آملی متخلص به طالب آملی توانست خلعت ملک الشعرایی دربار جهانگیرشاه تیموری را از آن خود سازد. یک رباعی از طالب را به همین مناسبت تقدیم می کنم

طالب ببر از یاد پریشانی را

طی کن رقم بی سر و سامانی را

بگشای زبان که اهل توران بینند

دستان زنی بلبل ایرانی را

گرامیداشت 9 دی

حضور عظیم و خروشان مردمی در 9 دی 88 ، تجلّی بارزی از هویت و ماهیت انقلاب یعنی روح دیانت حاكم بر دل‌ های مردم بود.

مردم عزيز ما در روز نهم دی، آنچنان عظمتی از خود نشان دادند که دنيا را خيره کرد.

(مقام معظم رهبری)

 

شهادت حضرت رقیه

پنجم صفر سالروز شهادت حضرت رقیه (س) تسلیت باد

غزل 32

وقت سحر بناله نکوشد کسی چرا

مستی به بلبلان نفروشد کسی چرا

لب تشنه زیستندو جهان ذوق دشمنیست

آب از دهان تیغ ننوشد کسی چرا

با آفتاب کس نبود از چه هم سلوک

یعنی بخلق گرم نجوشد کسی چرا

فصل خزان بطرف چمن خامشی خطاست

بر یاد بلبلان نخروشد کسی چرا

آنجا که غمزه نیش به آهن فرو برد

پیراهن از نسیم نپوشد کسی چرا

آزاد زیستن روش سرو و سوسن است

خود را بیوسفی نفروشد کسی چرا

طالب چو انتهای ملامت شگفتنست

دایم بشغل گریه نکوشد کسی چرا